عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
به جز از عشق تو،باقی همه فانی دانست
عشق سبحان،مرهم درد و غم ماست اگر
به هوای وصل رویش،میلی از ما برخاست
عشق،گنجینه اسرار و امانت زخداست
عشق همراه تو باشد، حواست به کجاست؟
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
گر مسلح شوی ای دوست به عشق خالق
یاد تو زنده و جاوید به بام دنیاست
با دلی سوخته از جور و جفای دوستان
فال حافظ زدم و شیخ همی گفت به من
آتش زهد ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بینداز و برو
دل نوشته 11
این متن را جایی خواندم و خیلی به دل نشست.
دو کلمه اش را تغییر دادم تا مناسب زمان حالم باشد:
آقا اجازه ؟
دل زده ام از تمام شهر
بی عشق دلم گرفته از این ازدحام شهر
آقا اجازه ؟
دست خودم نیست خسته ام
در درس عشق ، من صف آخر نشسته ام
در این کلاس ، عاطفه معنا نمی دهد
اینجا کسی برای مهربانی برپا نمی دهد
آقا اجازه ؟
بغض گرفته گلویمان
آنقدر رد شدیم که رفت آبرویمان
خدا تنهاست!
دانستن،اعظم گناهان است و تنهایی اشد مجازات.
آنکه بیشتر می داند،سزاوارتر به تنهایی.
به سوگ بنشیند،آنکه فهمید.
بسوزاند درونش و شعله کشد وجودش،از زبانه های به بلندای سایه نارون تنهایی.
هر که او بیدارتر پر دردتر
هر که او آگاه تر رخ زردتر
همانا خداست تنهاترین تنهایان.
اما همین خدای تنها،از رگ گردن به شما نزدیکتر است.
خدای تنها،یار تنهایان است.
به دادش برسید!
قدرت مخرب 33
بله رسانههای غربی سالهاست تلاش کردهاند ماندلا را به رهبری صلحطلب تبدیل کنند که صرفا با نشستن در زندان، داد نزدن سر دیگران و اخم نکردن به کسانی که سیاهان را تحقیر میکردند، موجب تغییر نظام آپارتاید شده است. اگر همه جوانان آمریکا فکر میکنند او یک رهبر بودایی در تبت است که سالهاست در حال نگاه کردن دانههای برف است معلوم میشود این استحاله بهدرستی انجام شده است.”
می توان پیش بینی کرد که اگر همین سوال را در مورد”مایکل جکسون” می کردند،حتی یکی از دانش آموزان هم پاسخ غلط نمی داد!
در حین مراسم تشییع جنازه با شکوه “ماندلا”یک خبرنگار روس پرسید: «چند درصد از رهبران حاضر در این مراسم میراثدار کسانی نیستند که مدتها در برابر جنبش ماندلا مقاومت کرده بودند؟» سوال بجا و درستی بود. درحقیقت بیشتر کشورهای بلوک راست آن زمان، در زمان مبارزات سیاسی ماندلا حاضر نشده بودند کنار او بایستند. ماندلا در این دوران خواسته یا ناخواسته جزئی از چپ جهانی محسوب میشد که میخواهد آفریقای جنوبی مترقی و آزاد را یکجا از بلوک غرب بگیرد و به بلوک شرق واگذار کند و به این خاطر کمتر کشور غربی حاضر بود از او و سیاهان آفریقا حمایت کند.
مسلما این کشورها رسما و علنا اعلام نمیکردند حامی تبعیض نژادی یا نظام آپارتاید در آفریقای جنوبی هستند یا اعتقادی درونی به برتری نژاد سفید دارند، اما در عمل در برابر هر تلاشی برای تغییر نظام سیاسی حاکم بر آفریقای جنوبی مقاومت میکردند.
کار به جایی رسید که در شرایطی که سازمان ملل برای رفع تبعیض نژادی حاکم در آفریقای جنوبی وارد عمل شد و حکم به تحریم این کشور داد، آمریکا و حامیانش (ازجمله پادشاه پهلوی در ایران) از حکم این سازمان سر باز زدند و با روابط گسترده اقتصادی با رژیم آپارتاید آن را سرپا و زنده نگه داشتند.عمده کشورهای دنیای دموکراتیک آن زمان نیز گروه تحت امر او را بهعنوان یک گروه تروریستی به رسمیت شناخته بودند و به دولت رژیم آپارتاید برای سرکوب آن کمک میکردند. به اعتراف یکی از کارکنان سابق سیا سرانجام این سازمان بود که محل اختفای ماندلا را به پلیس اطلاع داد و او را برای مدت نامعلومی راهی زندان کرد.
افراد حاضر در مراسم باشکوه تشییع جنازه او، نه برای ادای احترام به ماندلایی که از دنیا رفته است، که برای محافظت از ماندلایی به مراسم آمده بودند که برای دنیا تصویر میکردند. آنها آمده بودند که تا پای مزار هم از ماندلای دروغینی که ساختهاند، مواظبت کنند و به همه ثابت کنند که ماندلا همان چیزی است که آنها وانمود میکنند.
عجیب است که رسانهها ترجیح میدهند او را بهعنوان الگوی مبارزه بدون خشونت معرفی کنند و این جمله معروف او را در زمان ریاست جمهوری فراموش کنند که «برای آنکه دیگران را وادار کنیم صدایمان را بشنوند، ابتدا باید صدایمان را بلند میکردیم و به شما میگویم یکی از بلندترین صداها را اسلحه دارد.» رسانههای جریان اصلی و رهبران حاضر در تشییع جنازه ماندلا همه تلاش میکنند بخش بزرگی از زندگی او را به نفع پاره کوچک و تحریفشدهای از آن مصادره کنند.
این ویژگی همیشگی آنهاست؛ آنها تاریخ را از جایی که دوست دارند آغاز میکنند. زندگی ماندلا برای آنان از جایی آغاز میشود که او لبخند به لب داشت. صدای گلولهای که پشت آن لبخند پنهان شده بود، جایی در سیمای جهانی ماندلا ندارد.
دنیای امروز سعی نمیکند چیزی را از مد بیندازد، فقط سعی میکند آنقدر استحالهاش کند تا از آن چیزی نماند. بههرحال نسخه این دنیا برای مبارزه لبخند زدن است. احتمالا همانطور که کسی با قهوه بدون کافئین، احساس برانگیختگی نمیکند، مبارزه با لبخند هم چیزی را در دنیا عوض نمیکند. اما به هرحال خالی از لطف هم نیست! فراموش نکنید ماندلا بهخاطر لبخندهایش یک سال هم به زندان نرفت.
نسبت ما با توسعه 11
در زمان احمدی نژاد بود که بالاترین درآمد نفتی تاریخ ایران واصل شد و دولت احمدی نژاد در مقاطعی نفت را با قیمت بالای 110 دلار فروخت اما حاصل آن همه درآمدهای نفتی که به روایتی افزون بر 700 میلیارد دلار بوده است نه تنها تغییری در کاهش شکاف طبقاتی و بهبود زندگی طبقه متوسط نبود بلکه با تشدید شکاف طبقاتی و ضریب جینی منجر به بالا رفتن بی سابقه پایه پولی کشور و افزایش بیرویه نقدینگی و یک تورم کم سابقه بالای 40 درصد شد.
بحران برنامه هستهای که از سالهای پایانی دولت خاتمی مثل یک کلاف بسته به دولت احمدینژاد تحویل داده شده بود با بیتوجهی او به فشارها و قطعنامههای بینالمللی تبدیل به یک پرونده بحرانی برای سیاست خارجی کشور شد که با آغاز شدن فاز تحریمهای مالی و نفتی آمریکا و اتحادیه اروپا به یک بحران اقتصادی بی سابقه تبدیل شد اما به مدد درآمدهای نفتی سرشار دولت احمدی نژاد همه مشکلات را پشت سرگذاشت هر چند که در واقع این پشت سرگذاشتن معنایی جز پیچیدهتر کردن کلاف و به ارث گذاشتن بحران برای دولت بعدی نداشت.
ظهور “بابک زنجانی” و دور زنندگان تحریم در دوره دوم محمود احمدی نژاد اتفاق افتاد که پس از اعتراضات گسترده به نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال 88 با انحراف اذهان داخلی به بحران تظاهرات و اعتراضات گسترده حامیان اصلاحطلبان و دو نامزد معترض به نتایج انتخابات، زمینه را برای مانورهای پرخرج اقتصادی دولت او هموارتر مینمود، چون در این دوره همه تمرکز نهادهای امنیتی و اطلاعاتی نظام بر مقابله با معترضان داخلی و سیاسی بود و کمتر به زیرآبیهای اقتصادی دولت دهم در زمینه مسایل تجارت خارجی و نحوه دور زدن تحریمها با هزینههای سنگین توجه میشد.
خلاصه کلام اینکه دولت احمدی نژاد با عدم باور به مقوله “توسعه” و “طبقه متوسط” و نگاه توزیعی و مانورهای پوپولیستی پخش بی حساب و کتاب پول، یکی دیگر از فرصتهای توسعه کشور را که با مدیریت بهینه صدها میلیارد دلار درآمد نفتی در فاصله سال های 1385 تا 1390 قابل حصول بود، هدر داد و واپسین فرصت توسعه آسان کشور نیز در دوره احمدی نژاد به هدر رفت.
منظومه عشق
خدا،عشق است و انسان کامل،عاشقی صادق. عاشق به تمنای عشق،جز خدا نمی بیند.انسان از جنس عشق است و خداگونه:
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید
از جای چو مار حلقه برجست
در حلقه زلف کعبه زد دست
میگفت گرفته حلقه در بر
کامروز منم چو حلقه بر در
در حلقه عشق جان فروشم
بیحلقه او مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدائی
کاینست طریق آشنائی
من قوت ز عشق میپذیرم
گر میرد عشق من بمیرم
پرورده عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالی
یارب به خدائی خدائیت
وانگه به کمال پادشائیت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمه عشق ده مرا نور
واین سرمه مکن ز چشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشقتر ازین کنم که هستم
نظامی
عشق مستی آورد و سرمستی حاصل،تو را افتان و خیزان به کوی معشوق رساند. پس از باده عشق بنوش و سرمست بشو.
یارب ز شراب عشق سرمستم کن
وز عشق خودت نیست کن و هستم کن
از هرچه بجز عشق خود تهی دستم کن
یکباره به بند عشق پا بستم کن
خواجه عبدالله انصاری
آن نفس که خدا در کالبد آدم دمید و به او جان داد،همان عشق بود. عشق روح و نفس آدمی است.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
حافظ
چه تلخی شیرینی دارد این عشق،و چه شیرینی تلخی دارد،غم عشق.
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز،که گفتی ، که شنودی
شهاب الدین سهروردی
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟
بی رنگ تر از نقطۀ موهومی بود
این دایرۀ کبود ، اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟
در سینۀ هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟
قیصر امین پور
عشق می سوزاند تو را. سوزشی دلنشین و مطلوب. حسرت بیماری عشق را دارند،عاقلان!
از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم
با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم
گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی
عماد خراسانی
برای عاشق بودن باید از خود و هرآنچه داری،بگذری. این خون بهای عشق است.
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
مولوی
و سرانجام عشق رسیدن به معشوق یعنی خداست. جان جهان و ذات عشق ، همان خداست.
با دو عالم عشق را بیگانگی
اندرو هفتاد و دو دیوانگی
سخت پنهانست و پیدا حیرتش
جان سلطانان جان در حسرتش
پس چه باشد عشق دریای عدم
در شکسته عقل را آنجا قدم
مولوی
این همه گفتیم و هیچ نگفتیم که عشق،در وصف نگنجد و به شرح در نیاید.عشق خود،تعریف خود است!
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان شه رهبر است
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بیزبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن میشکافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی برمتاب
مولوی
نسبت ما با توسعه 10
دولت احمدی نژاد(مهرورزی)
انتخابات ریاست جمهوری در سال 1384 به دلیل ائتلاف نکردن جناح ها دو مرحله ای شد و محمود احمدی نژاد که در مرحله اول بعد از هاشمی رفسجانی قرار گرفت در مرحله دوم گوی سبقت را از هاشمی رفسنجانی ربود و با ریاست جمهوری او یک اتفاق عجیب و جدید در سپهر سیاست در جمهوری اسلامی رخ داد.
این هندوانه دربسته – احمدی نژاد- که در رقابت با هاشمی به عنوان یک نامزد غیر حاکمیتی رخ مینمود ، توانست با شعارهای پوپولیستی و عامهپسند – از جمله آوردن پول نفت بر سر سفره های مردم – و نیز مانورهای سیاسی و ساده زیستانه که مورد پسند بخشهای زیرین و کم درآمد جامعه و هسته اصلی قدرت بود، توانست بازی را به سود خود تغییر دهد.
او با مقوله “توسعه” و الگوی 16 ساله پیگیری شده در 4 دولت پس از جنگ (دولت های هاشمی و خاتمی) سرسازش نداشت و حتی نقل است که برنامه 5 ساله توسعه چهارم را به زباله دانی دفتر خود پرت کرده و این برنامه را با الگوی غربی و نسخه بانک جهانی و صندوق بین المللی پول دانسته است.
نگاه احمدی نژاد و شعار “عدالت” مورد نظر او یک نگاه “توزیعی” بود و بیش از آنکه بر ضرورت تولید و ایجاد ارزش افزوده و رشد بهره وری متکی باشد بر ضرورت توزیع برابر امکانات و درآمدهای کشور- درآمد نفتی- بین اقشار پایین دست جامعه استوار بود و به همین خاطر بود که او تبدیل به یک ” دستگاه خودپرداز” شده بود که تنها هنر آن ایجاد تعهدات مالی جدید برای دولت و فربهتر کردن بدنه دولت بود.
نسبت ما با توسعه 9
در 2 سال پایانی دولت هشتم، بسیاری از فعالان اصلاحطلب حتی به سمت رویکردهایی چون خروج اعتراضی از حاکمیت رفتند و این راهکار را برای برونرفت از انسداد سیاسی مطرح کردند. در خاتمه مجلس ششم هم با وجود برگزاری انتخابات مجلس هفتم که در اثر رد صلاحیت گسترده نمایندههای اصلاح طلب مجلس ششم از سوی شورای نگهبان صورت گرفت مساله تحصن اعتراضی 26 روزه نمایندگان اصلاح طلب مجلس به میان آمد و پس از برگزاری انتخابات دهها نماینده اصلاح طلب مجلس ششم در اعتراض به برگزاری چنین انتخاباتی اقدام به استعفای دستهجمعی از مجلس کردند اما به رغم همه این اقدامات نهاد شورای نگهبان از اقدام خود عقبنشینی نکرد و مجلس ششم جای خود را به مجلسی با اکثریت نمایندههای محافظه کار داد که در ادبیات سیاسی سال های بعد به “اصولگرایان شهره ” شدند.
اگر بتوان در یک عبارت مشکل اصلی “دولت خاتمی” و “مجلس اصلاح طلب ششم” در زمینه پیشبرد برنامه هایشان را برشمرد شاید عنوان برخورد به دیوار یا بنبست “انسداد سیاسی” دقیقترین عبارت برای توصیف آن باشد.
این گونه بود که در اثر تشدید اختلافات درونی بین گروههای مختلف درون جبهه اصلاح طلبی، انتخابات ریاست جمهوری نهم در یک فضای خاص و بی سابقه ناشی از دلسردی نیروهای اصلاح طلبی که متمایل به “تحریم” بودند و گروهها و افراد اصلاحطلبی که به صورت منفرد در انتخابات حضور یافتند برگزار شد و نتیجه آن بالا آمدن نامزدی بود که پیشتر با چراغ خاموش حرکت خود را با شعارهای انقلابی و عدالتطلبانه آغاز کرده بود و آن شخص کسی نبود جز “محمود احمدی نژاد” که بَرکشیده شورای شهر دوم اصولگرای تهران به عنوان شهردار تهران بود.