این دو شعر را خود نسروده ام
یکی را بزرگی به نام آقای خوشخو سروده و دیگری را نمی دانم
اما بسیار دوستشان دارم
امید آنکه شما نیز بخوانید و بپسندید:
سروده ای از آقای خوشخو
زخم های کهنه ای برتن شدیم عاقبت با عشق هم دشمن شدیم
فکر می کردیم طوفان زاده ایم دل به دریای صداقت داده ایم
ساقه احساسمان خشکیده بود حرفهامان مبهم و پیچیده بود
آنچه می گفتیم خوابی بود وبس طرح بیرنگ سرابی بود وبس
باز هم نان جای ایمان راگرفت فاصله سیلی شد و جان راگرفت
دست هایی خالی و امیدوار بار دیگر چشمهایی اشک بار
بازقلبت سنگ شد دیدی رفیق پای مردی لنگ شددیدی رفیق
مرهم دریا شدن شوخی که نیست ناجی فرداشدن شوخی که نیست
ما میان خواب و رویا گم شدیم سوگوار قصه مردم شدیم
دست ما آیینه بود و آفتاب یک دل بی کینه بود و آفتاب
کاشکی یک لحظه منطق داشتیم از سیاهی دست بر می داشتیم
و اما شعر دیگر که حتی سراینداش را نمی شناسم:
پرونده پدر
نامت چه بود؟
آدم
فرزند؟
من را نه مادری و نه پدری.بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاک
اینک محل سکونت؟
زمین خاک
آن چیست برگرده نهادی؟
امانت است
قدت؟
روزی چنان بلند که همسایه خدا
اینک به قدر سایه بختم به روی خاک
اعضا خانواده؟
حوای خوب و پاک.قابیل خشمناک. هابیل زیر خاک
روز تولدت؟
روز جمعه. به گمانم روز عشق
رنگت؟
اینک فقط سیاه. از شرم آن گناه
چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران که بباردزآسمان
وزنت؟
نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست
نه آنچنان وزین که نشینم به روی خاک
جنست؟
نیمی مرا زخاک. نیمی دگر خدا
شغلت؟
در کار کشت امیدم
شاکی تو؟
خدا
نام وکیل؟
آن هم خدا
جرمت؟
یک سیب از درخت وسوسه
تنها همین؟
همین!!
حکمت؟
تبعید در زمین
همدست در گناه؟
حوای آشنا
ترسیده ای؟
کمی
زچه؟
که شوم اسیر خاک
آیا کسی به ملاقاتت آمده؟
آری
چه کس؟
گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه…ولی
ولی چه؟
حکمی چنین؟آن هم به یک گناه؟
دل تنگ گشته ای؟
زیاد
برای که؟
تنها خدا
آورده ای سند؟
بلی
چه؟
دو قطره اشک
داری تو ضامنی؟
بلی
چه کسی؟
تنها کسم خدا
در آخرین دفاع؟
می خوانمش چنان
که اجابت کند دعا