ماجرای پایان ناپذیر حافظ 37

در همان کتاب دکتر اسلامی می فرماید:
ملت ایران که آبدیده تاریخ است،بسیار تودارو آب زیر کاه عمل می کند تا سر بزنگاه برسد،و بزنگاه را نه چندان با محاسبه،بلکه با شم تشخیص می دهد.تاریخ به او آموخته است که چگونه خود را از “مضایق” عبور دهد تا بر سر پا بماند.او آموخته بوده که فروع را ولو بر خلاف میلش باشد تحمل کند،اما بر سر اصول پافشاری داشته باشد.این اصول را به نظر من اگر بخواهیم در یک کلمه بفشاریم،”ایرانیت”است.مفهومی پیچیده و محکم که ممکن است سیماهای مختلفی به خود گیرد ولی ماهیتش همان است که هست.این “ایرانیت”هم چیز عجیب و غریبی نیست،توقع فوق العاده ای ندارد.یک خصلت است،تنیده از بعضی باورها و عادتهای خوب و بد،که مطابقت یافته با آب و هوا و جغرافیا و حوادث تاریخی این کشور،و با مرور زمان ریشه دار شده،و تغییر آن یا تصحیح آن در صورتی ممکن است که یک چیز بهتری جای آن را بگیرد.آن چه مسلم است،آنچه بر خلاف طبیعت زمان باشد و ایرانی را از سرشت ملی خود منحرف نماید،به مزاج او سازگار نمی افتد.
فرهنگ،اهمیت درجه اول دارد برای آنکه رابط میان فرد و اجتماع و حکومت است.اگر فرهنگ نقش خود را از دست بدهد،کنار بنشیند،ارتباط های زندگی ساز گسیخته می گردند.آنگاه یک رابطه حسابگرانه مبتنی بر ترس و احتیاج و نفع،جای خصائل انسانی را می گیرد.در این صورت حتی خدمت های یک حکومت هم می تواند به حساب نیاید.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ 36

دکتر محمد اسلامی ندوشن در کتابی دیگر – روزها،جلد چهارم – می فرماید:
ایران در این صد ساله آزمایشگاه بزرگی بوده که شخصیتها در آن در بوته آزمایش قرار می گرفتند،عده ای تا پای جان پافشاری می کردند،ولی عده بیشتری در نظام ذوب می شدند.وقتی نگاه بر این صد ساله می افکنیم و می بینیم که چه تعداد مردم،گمنام و با نام،جان یا هستی خود را بر سر نوعی آرمان،بر سر نام ایران،بر سر آیین و شرف انسانی گذاردند،به این نتیجه می رسیم که این مردم هیچگاه از ابراز علائم زنده بودن،باز نایستادند،ولی در مقابل عده زیادی بودند که نتوانستند اخلاق را که به نظر آنها موهوم می آمد در پای جاه طلبی خود قربانی نکنند.مسائل ایران در این صدساله به قدری پیچیده بوده ،که اکثریت عظیم مردم ایران ترجیح می دادند که تماشاگر باشند.بهترین تدبیر را آن می دانستند که قدرت حاکمه را به خود بدبین نکنند ولو به آن اعتقاد نداشته باشند.فتنه خفته اش اولی!
مشروطه آمد تا مردم را در کار حکومت مداخله دهد،ولی این کار به نتیجه نرسید.مردم طی قرنها عادت کرده بودند که”رعیت”باشند،و حکومت را به حکومت گران بسپارند.تبدیل شدن”رعیت” به “شهروند” ، می بایست هیئت حاکمه مسئول داشته باشد و یک دوران دردناک را بگذراند که هنوز هم در حال گذراندن است.ایرانی دارای استعداد و هوش بود،اما زمینه ابراز استعداد و افکندن هوش در مسیر درست در برابرش نبود.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ 35

عشق در نظر حافظ منبع بزرگ نیرو و حرکت است و همه مکارم زندگی از آن سرچشمه می گیرد.
در عشق حافظانه،جسم و روح هردو سهم خاص خود را دارند.از آن عشق های بیماروار مبتنی بر محرومیت محض نیست که تخیل های مستسقی را سیراب کند.تنها دارویی که انسان عرفانی – و از جمله حافظ – برای مقابله با زوال کشف کرده است،عشق است.عشق در درجه رفیع خویش البته اعجازهای خود را از خیال می گیرد،ولی همین خود تسلایی است،پیوند نی به نیستان،جزئ به کل،کوزه به دریا…….
بیمرگی باید در”کل”جسته شود.وقتی انسان به چیزی یقین کرد،آن چیز لااقل برای شخص او وجود دارد،ولو در عالم واقعیت دسترس ناپذیر باشد.
این عشق پهناور،بارقه های خود را در زیبایی های ملموس و موجود منعکس می دارد،و ستایش هایی که حافظ یا سعدی یا مولوی،با آن لحن نیایش وار متعالی،از چشم و زلف و قد و بر و دوش دارند،به این اعتبار است که پیوندی میان این ترکیب میرا و آن جاودانگی کل می بینند.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ 34

بطور کلی همه می دانند که عرفان ایران واجد دو جنبه مثبت و منفی است.نه آنکه هر عبارت و نکته ای که در آن یافت شود،دلچسب یا قابل اعتنا باشد.نه تنها امروز بلکه در زمان خود نیز،مواردی بوده که با جنبه های زنده طبیعت بشر سازگاری نداشته.خود حافظ آن ها را “طامات ” مرادف با خرافات می دانسته.

قبول داریم که کتابهایی از نوع”تذکره الاولیا” و “اسرار التوحید” و “معارف بهائ ولد”(پدر مولوی) و “فیه مافیه” و “مقالات شمس”……دارای ارزش اجتماعی و اخلاقی و ادبی فراوانند،ولی از نظر دور نمی داریم که به مقداری از این حرف ها باید به صورت”شئی موزه ای” نگاه کرد که نفیس است ولی کاربرد روزانه ندارد.

عرفان ایران – که در هیچ کشور دیگری به این وسعت و لطافت پا نگرفته – قبل از هرچیز زاییده اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی مملکت بوده:ظلم و فساد،فروبستگی های تشرعی،جدایی میان دین و انسانیت،جدایی میان عمل و حرف و اخلاق و ادعا،انتظارهای طبیعی مردم را به سرخوردگی دچار کرده بوده.بنابراین راهی جز این ندیدند که فضای معنوی دیگری را در برابر خود بگشایند که هرچند به ترک و فقر و اعتزال بینجامد،لااقل افق دلگشای آن از نفس تنگی جلوگیری کند.

انسان عرفانی که در عالم “بی وزنی”زندگی می کرد،در ازای ترک تعلقات،مستی جولان را به دست می آورد.ملت ایران در بخش بزرگی از تاریخ خود،در کمبود “اکسیژن آزادی” برای تنفس بوده،که چاشنی عرفانی فکر،تا حدی آن را جبران کرده است.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ33

سعی عرفان بر این بوده که هرچه بیشتر از جرم تن بکاهد و بر ساحت روح بیفزاید.دل مشغولی انسان اندیشه ور همواره ثقل جسم بوده،که هم از آن پای بندی و فنا زاییده می شده،هم شرمساری.حافظ نیز در همین خط کار می کند،ولی او یک عارف خیال پرست مرتاض نیست.برای دست یافتن به معنی از پایگاه ماده حرکت می کند.چگونه بشود جسم را خوار گرفت و حال آنکه قالب،درج و امانت دارزیبایی است؟
جزئ جزئ لرزه ها و حرکات جسم را که پیام آور روح است به وصف می آورد.وقتی می گوید”شاهد”مهم نیست که مرد است یا زن،تجسم زیبایی است.پیوند زیبایی با عشق و حکمت آفرینش در عرفان ایران،اصلی است شناخته شده.این پیوند به آن علت متصور گردیده که بتواند ربایش انسان به سوی”بضاعت تن”که عنصر دون و فناپذیری است،توجیه کنند.
حافظ نیز مانند هر بشری پای بند نیازهای جسمانی خود بوده است،منتها کوشش دارد که از طریق کلام،دنیای روحانی ای بیافریند که پادزهری برای درخواست های حقیرانه جسم باشد.
اگر عرفان او با گزینش و شرط همراه است،برای آن است که بتواند رابطه خود را با عالم واقع نگه دارد.دنیا را البته”دنی” و “عجوز” و “رباط دور” می خواند ولی این نه به علت آین است که از آن بیزار است،بلکه بر عکس نشانه دلبستگی اوست به آن.آن را تحقیر می کند برای آنکه آن را دارای سامانی بر وفق سلیقه خود نمی بیند.دنیا در چشم او چون لعبت زیبای هرجایی سلیطه ای است که دلاراییش می رباید،ولی خلق ناهنجارش عذاب می دهد.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ 32

حافظ ترکیبی از بافته های عقیدتی است،درست مانند خود ملت ایران.بنابراین بر سر عقیده منحصری نمی ایستد.با آنکه گرایش قوی عرفانی در اوست،یک عارف انتخاب گر و مشروط است.مثلا یک تیره فکر خیامی دارد،یعنی اغتنام وقت و بهره گرفتن از مواهب مادی زندگی،یک تیره فکر اجتماعی – اخلاقی،که مسائل روز زمانش را از نظر دور نمی دارد.یک تیره شک و چون و چرا و سرکشی و انکار،که باز در قالب عرفان به آسانی نمی گنجد.این “آلیاژ”اندیشه و سیالیت روح،همان است که ملت ایران طی قرنها داشته.حافظ “تمامی” را در ناتمام بینی جسته است.دید او قوی تر وچالاک تر از آن بوده که بر سر یک نظر بایستد،در حالی که دنیا رنگ ها و نقش های گوناگون عرضه می کرده است.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ 31

برای هرملت نیز مانند فرد،یک وجدان آگاه و ناآگاه قومی است،وجدان مشترک،وباز،همانگونه که در فرد”ژن”ها انتقال پیدا می کنند،ژن های قومی نیز در نهاد نسلهای متعدد می خزند،و بصورت خصلت های مشترک خفته روی می نمایند.حال اگر زخمه ای باشد که بر این تارهای درون نواخته شود،به ناگهان بیدار می شوند و به نوا می آیند.
سر توفیق حافظ،و اینکه در میان عرف و عامی و بی دین و دیندار،مقبولیت پیدا کرده است،و هر فرقه او را از خود می نگارد،به سبب آن است،برای این است که این تارهای خفته مشترک را به لرزه درمی آورد.لازم نیست که از کلام او درک معنی دلخواه خود بکنند.همان بس است که بپندارند که تسلا و بشارتی از آن می یابند.کلام حافظ بار تسلا و بشارت بر خود دارد،تسلا از رنج های بی حسابی که ایرانی در طی تاریخ دراز خود کشیده،و بشارت از اینکه راه رهایی بسته نیست.
این مرد ،کل تاریخ ایران را در خود فشرده و بصورت قطرات”بیت”بیرون داده است.بنابراین برای شناخت او ما باید هم تاریخ ایران و هم خود را بشناسیم.اگر معمایی در حافظ باشد،همان معمای قوم ایرانی است.این یک رویداد خاص زبان فارسی است.گویا در زبان دیگری نتوان یافت کتابی را که به تنهایی بیانگر روح یک ملت باشد،و این ملت با همه اختلاف های مشربی،در دعده گاه این کتاب به هم تلاقی کنند،و از آن عجیب تر آنکه فرد ایرانی،تعارض های شخصیتی خود را – که از آنها بی خبر است – در این کتاب بازشناسد.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ 29

حسن اتفاق آن شد که این مرد عجیب (حافظ)در دوره ای زندگی کند،که بتواند گره های کور و رگه های برجسته تاریخ ایران را شخصا به تجربه بگذارد.
تاریخ ایران بعد از اسلام مانند جویباری است که هرچه جلوترمی آید،با جذب گل و لای بر سر راهش،غلیظ تر می شود و زمانی به حافظ می رسد که این غلظت در اوج است.بنابراین،خواجه شیراز،منبع عظیمی از فکر و وسواس و عقده و محتوای غارچه های وجدان ناآگاه ایرانی را در اختیار دارد،و بر اثر نبوغ خود،میراث بر منحصر این ثروت هنگفت می گردد.به این حساب است که دیوان کوچک او – کمتر از پانصد غزل –جوهر مقطر رگه های عمده سرگذشت ایران را در بر می گیرد.
شخصیت حافظ بصورتی که ما اکنون در دیوانش می بینیم،از سه سرچشمه آب خورده است:یکی زبده تجربیات قوم ایرانی،که در تاریخ و فرهنگش منعکس بوده،و او مانند زنبور شیره آن را مکیده است.
دوم زندگی خصوصی خودش که مجال یافته است تا در عمق زندگی زمان خود قرار گیرد،با این خصوصیات:از یک خانواده متوسط،گذران قناعت آمیز در سراسر عمر،طلبگی و حجره،تجربه دوگانه زندگی دینی و دنیایی:از یک سو حافظ قران و از سویی دیگر دردی کش محفل دیوانیان و شاهزادگان،همواره در معرض کشاکش جاذبه های متعارض:زهد و عیش،خلوت و مجلس،بی نیازی و نیاز،رفاه و عسرت……..
سوم اجتماع زمانش(و نیز حکومت)که بسیار مضطرب و متزلزل و ابن الوقتند،از این رو شیوه تلفیقی به خود گرفته و عوامل متضاد را که از هریک بشود در فرصت مناسب بهره گرفت،با خود نگاه داشته اند:هم مسجدها رونق دارند و هم میخانه ها،و کسانی که مشتری هردو باشند،کم نیستند.کسی نمی داند که شاه فردا کیست بنابراین هم امروزی را باید پایید و هم فردایی احتمالی را.سری که اکنون بر گردن است،معلوم نیست که روز دیگر بر کف دست نباشد،پس چه امن عیش؟و برای چه کسی؟