ماجرای پایان ناپذیر حافظ 28

پایگاه شعری حافظ هرچه باشد،لااقل سه خصیصه در او هست که نه تنها در ایران،بلکه شاید در دنیا درهیچ گوینده دیگر جمع نشده باشد:
یکی آنکه افراد متباین،یعنی بی سواد و با علم و دیندار و بی دین و ابله و هوشمند،هردو او را می خوانند و با او وقت خود را خوش می کنند.
دوم آنکه در آن واحد ابعاد مختلفی از نهاد آدمی را در شعر خود جا داده است،بدانگونه که می شود گفت که اگر کلام دیگران یکرویه است،سخن او حالت چند رویگی دارد.
سوم آنکه سخن او طوری است که اجازه تعبیرهای متضاد به مردم داده است،گاه در دو قطب متباعد.
همین سه خصیصه کافی است که حافظ را یک عنصر استثنایی بکند،زاییده و پرورده اوضاع و احوال خاص ایران،و فرهنگی که می بایست در قرن هشتم به نهایت پیچیدگی خود برسد.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ 27

ما در حافظ با شاعری روبرو هستیم که تا حدی خصیصه “رونده” دارد،کوله بار کلام خویش را در سفر عمر با خود به جلو می برد.دوران پرتلاطم و گاه نکبت بار زمان او،نمی توانسته است او را بر یک روال احساسی و فکری نگاه دارد.بی آنکه به اصول اندیشه اش لطمه وارد آید،ناگزیر بوده است که فروع بعضی از ابیات خود را با جریانهای زمان تطبیق دهد.نباید فراموش کنیم که حافظ شاعری سیاسی و شاعر مقتضیات است،و احتیاط حکم می کرده است که در این وادی خطرناک ،تا حد برگشت ناپذیر به جلو نرود،و به همین سبب آنقدر به مجاز و کنایه پناه می برد.جامع دیوانش نیز از این جنبه برجسته شعر او غافل نبوده که بخصوص از”مجاز و استعارت”او یاد می کند و تکیه بر این خاصیت شگفت دارد که “با موافق و مخالف به طنازی و رعنایی درآویخته و در مجلس خواص و عوام و خلوتسرای دین و دولت پادشاه و گدا و عالم و عامی بزم ها ساخته”.در واقع همین عیاری خاص شعر حافظ و تغییر هیئت دادن اوست که گاه صورت واقعی او را مانند پری ها از نظر پنهان می دارد.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ 26

اگر جادوگری باشد که توانسته باشد افق های دوردست و بیابانهایی که لشگر سلم و تور در آن گم شدند و ولوله ها و جمعیت ها را در اطاق مدرسه ای بگنجاند،جز او کسی نیست.در این عزلتگاه تنگ و تاریک،از یک سو گلستان های پر نقش و نگار به او روی نموده،و از سوی دیگر “فتنه ها”در سرش پرورده شده و آواهای ناشناس در درونش به فغان و غوغا آمده اند.
این فتنه ها زاییده رازهایی هستند که می داند و نمی تواند گفت.در سایه درختی نشسته که”باور”نام دارد،اما خوشه های ناباوری به آن آویخته است.بدینگونه،سرنوشت او این است که پیوسته در نوسان باشد،مانند کسی که به قناره شکنجه اش آویخته اند تا از او اقرار بگیرند:نوسان بین مقدس ها و بیهوده ها،بین بقا و نابود شوندگی،بین “کنگره عرش و دامگه” و بخصوص بین درخواست های تن و نیازهای روان.عجیب این است که خود این حالت شکنجه نیز از تعارض مبری نیست: هم عذاب دارد و هم لذت.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ 25

راز حافظ در چیست؟
شاید نتوان پاسخی که از هرجهت قانع کننده باشد برای این سوال یافت،زیرا در هر اثر بزرگ،لطیفه ای هست که از حد تفسیر و بیان درمی گذرد و این همان است که خود حافظ آن را”آن” نامیده،لیکن می توان کوشید و عناصر اصلی ای که کلام را جاویدان و همگان پسند کرده،بازشناخت و جداجدا مورد بحث قرار داد.این عناصر را به دو دسته صوری و معنوی تقسیم می کنیم:
-از حیث صورت اشعار حافظ هم از نظر کلمه و ترکیب کلمه ها و هم از نظر آهنگ و همچنین از نظر اندام غزل و ترکیب ابیات و طرز بیان از حد اعلای پختگی و زیبایی برخوردارند و می توان آنها را در حد اعجاز دانست.
-از حیث معنی هم در زمینه هایی همچون روش خاص بینش و ادراک،حدت وجود(عطش جذب حیات) و مضمون هم فوق العاده اند.
گذشته از اینها،شعر حافظ عصاره تاریخ و تمدن ایران است،همچون الماس که با گذشت زمان بر اثر تبلور ذغال به وجود می آید،شعر او تبلوری است از مجموعه رنجها و شادیها و تجربه ها و دانشهای قوم ایرانی.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ 24

حافظ شاعر یگانه است.در زبان فارسی،دیاری تاکنون نتوانسته است نظیر عالمی را که او به نیروی کلمات توانسته است بیافریند،خلق کند.این عالم شگفت انگیز چیست؟در طی شش قرن،هزاران هزار تن شعرهای او را خوانده اند،سر تکان داده و به فکر فرو رفته اند،انبساط و آرامش یافته اند،او را لسان الغیب و کلامش را سحر حلال نامیده اند،اما هنوز که هنوز است،از راز او پرده برگرفته نشده است.

دیوان او چون قصری است که پنجره های رنگارنگ و نقش و نگارها و چراغها و غرفه ها و عشرت گاهها و محرابهایش،آن را بصورت مکانی افسانه ای درآورده است.در این قصر بدیع،طبیعی با مصنوع،فلز با گل،آب با بلور،کاشی با گیاه،و جواهر با عطر ترکیب شده است،و از همه عجیب تر،هوایی است که در آن شناور است،وزشی سحرآمیز،جوی مست کننده و بخورآگین که مجموع اشیائ را در بر می گیرد و به همه آنها سیلان و طپشی می بخشد.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ 23

در قضیه یوسف که “احسن القصص”خوانده می شود،یک مثلث عشق داریم:یعقوب،دلبسته یوسف است(عشق پدر فرزندی)،زلیخا،دلبسته یوسف است(عشق جسمانی)،و یوسف،دلبسته خداست.(عشق روحانی).سرانجام یوسف پیروز می گردد،و آن دو تن دیگر نیز زمانی به مقصود می رسند که از عشق انسانی به عشق الهی بازگردند.
ولی راه به سوی عشق الهی راه همواری نیست،خاشاک زار و سنگلاخ است،بصورت آزمایش های دردناک،همانگونه که یوسف،چاه و دربدری و زندان دید تا سرانجام به عزیزی مصر رسید.
عشق،وادی بلاست،با اندوه و زجر همراه است،از این رو هرکسی نمی تواند از بوته گدازان آزمایش آن سربلند بیرون اید.عشق را باید برای خود عشق خواست،یعنی پس از آنکه همه چیز خود را دادی،آن یک چیز را به دست می آوری،که به تنهایی مجموع همه چیزهاست و از همه برتر.
بنابراین دنیای عشق چون بهشت معنوی است.همانگونه که مومن به طمع بهشت سرای دیگر،از سر لذائذ دنیوی می گذرد،عاشق نیز،برای ورود به بستان سرای عشق،پا بر سر هرچه هست می نهد.در عشق عرفانی،انسان به این دلخوش است که وضع انسانی خود را در هم می شکند،از مرز ممنوع محدودیت جسم درمی گذرد،و در واقع”خداگونه”می شود،آرزویی که همواره با بشر بوده است،و تنها وصولش را در عالم تخیل یافته.

ماجرای پایان ناپذیر حافظ 22

به اعتقاد عارفان همه مشکلات بشر از “خواست”ناشی می گردد،یعنی هوای نفس(فراموش نکنیم منشا بودایی فکر را) و خواست،منتج به خودبینی می شود،و خود بینی موجب جدایی است،که جدایی از کل باشد.پس باید ریشه فساد را قطع کرد،یعنی”خواست” را قربانی نمود.
در اینصورت بهجت کامل و سعادت سرمدی به دست می آید،زیرا همه بیم ها و اندوه ها زاییده نگرانی نرسیدن به خواست است.وقتی “خواست” خود نبود،بیم و اندوهی دیگر نخواهد بود.
اگر در نظر عارفان،عقل در برابر عشق نهاده می شود،و عقل و استدلال محکوم می گردد،برای آن است که در خدمت حسابگری دنیوی است،یعنی برآورده شدن خواست.تنها عشق است که بی حساب و بی چشمداشت است،و دل به دریا می زند.
برای آنکه عشق ربانی را بتوان توجیهی انسانی برایش جست،آن را با زیبایی پیوند داده و خدا را در واقع”زیبای زیبایان”خوانده اند.معتقدند که”حق،مبین زیبایی فنا ناپذیر است”.در پیش اشاره کردیم که همه زیبایی های موجود در جهان و از جمله زیبایی انسان را جلوه ای از پرتو حق می بینند،و در نتیجه،پرستش این زیبایی و دل بستن به انسان زیبا،در حکم پرستش جلوه باریتعالی قرار می گیرد.
از نظر ابن سینا(که نیمه عارف است) و نیز شهاب الدین سهروردی،عارف شهید،چون انسان ذاتا کمال طلب است،به خودی خود طالب عشق می شود،زیرا تنها عشق می تواند او را به سوی کمال رهبری کند،و بدینگونه در راس همه معشوق ها ،واجب الوجود قرار می گیرد که واجد همه کمالات است.

مقالات 36

رابطه استقلال و آزادی 4

در صورت کسب و استقرار این دو ویژگی – یعنی آزادی و استقلال – زنجیره سعادت جوامع تکمیل می شود و از پیوند این دو نمود گرانقدر(یعنی “آزادی ” و “استقلال”) بر درخت سعادت جوامع ، میوه ای شیرین به نام “حکومت مردمی” به ثمر خواهد نشست. حکومتی که به خاطر وجود این دو پادزهر گرانبها، جامعه را از هرگونه” فسادپذیری” نیز محافظت خواهد نمود و همچنین چاره ای جز پاسداری از مفاهیمی همچون عدالت،آسایش،امنیت اجتماعی ،شایسته سالاری و……نخواهد داشت، و چون این فضا بر فرهنگ یک قوم سایه اندازد،نه تنها پیشرفت اقتصادی رخ خواهد نمود بلکه گستردگی و توسعه این سایه فرهنگی بر فرهنگ دیگر اقوام و ملل امری اجتناب ناپذیر می گردد و بدون نیاز به تلاشی برای صدور این فرهنگ موفق،الگویی برای جهانیان خواهیم بود.
به هر حال با ترکیب این دو صفت در حالات و روحیات هر جامعه( استقلال و آزادی) ،” شخصیت فرهنگی” آن جامعه بصورتی متعالی جلوه خواهد نمود وهمین جاست که این”شخصیت فرهنگی” به خوبی در مقابله با “آفت های اجتماعی” که آقای دکتر اسلامی هم به آن اشاره فرموده اند، به کمکمان خواهد آمد . هم از “انحراف حکومت ها” جلوگیری خواهد نمود و هم “تغییر عقیده پی در پی عوام” را مانع خواهد شد و این موضوع بار دیگر ثابت می نماید که کار “روشنفکران دلسوخته” ،چیزی نیست جز مداومت پیوسته و جهاد دلسوزانه مستمر در میدان ارتقای فهم و فرهنگ توده مردم هر کشور.
به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
مراد و مقصود حافظ از می و معشوق، نمی دانم چه بوده است اما در این زمانه “آزادی” است و “استقلال”!